کد مطلب:140544 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

حکایت سهل بن سعید شهرزوری از منتخب طریحی
مرحوم طریحی در كتاب منتخب از سهل بن سعید شهرزوری نقل نموده كه وی گفت:

از شهر زور به عزم بیت المقدس بیرون آمدم و خروج من از شهر مصادف شد با ایام قتل حضرت امام حسین علیه السلام، رسیدم به شهر شام روز ورودم دیدم در شام غوغای عظیمی برپا است مشاهده كردم دروازه ها همه باز بوده و دكاكین را بسته اند و شهر را آئین بسته مردم فوج فوج با لباس های فاخر در كوچه و بازار خندان و شادمان می گردند و چون به هم می رسند مبارك باد می گویند من از یكی پرسیدم امروز چه خبر است؟

گفت: مگر غریبی؟

گفتم: آری، امروز وارد شده ام.

گفت: شادی مردم برای فاتح شدن یزید بر خارجی است كه در عراق خروج كرده بود الحمد لله و المنة كشته شد.

گفتم: آن خارجی نامش چیست؟


گفت: حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام.

گفتم: حسینی كه مادرش فاطمه اطهر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله است.

گفت: آری.

گفتم: انا لله و انا الیه راجعون این فرح و شادی از برای قتل پسر دختر پیغمبر است، آیا كشتن او شما را بس نبود كه اسم خارجی نیز بر او گذارده اید.

گفت: ای مرد از این مقوله سخنان بر زبان میاور و بر جان خویش رحم كن زیرا اگر كسی نام حسین را بخوبی ببرد گردنش را می زنند.

سهل می گوید: زبان بستم و دم فرو كشیدم گریان و محزون به دروازه رسیدم دیدم علم های بسیار از در دروازه وارد شد، پشت سر طبالان با كوس و كرنا و طبل شادی وارد شدند به یكدیگر می گفتند: الرأس یدخل من هذا الباب سر را از این دروازه وارد می كنند مردم پیش می دویدند هر قدر به سر مطهر نزدیك تر می شدند فرح و سرورشان زیاده تر می شد و صدا به هلهله بلند می كردند در این اثنا دیدم سر پر نور امام حسین علیه السلام پیدا شد نور از لب و دهان آنحضرت ساطع بود مثل صورت نورانی پیغمبر صلی الله علیه و آله در نظر من جلوه كرد.

در كامل السقیفه می نویسد:

سهل گفت: اول سری كه بر نیزه دیدم سر منور قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام بود چنان تر و تازه بود كانه لب های مباركش در خنده بود و رایت رأس الحسین علیه السلام فی هیبة عظیمة مع نور یسطع منه سطوعا عالیا و لحیته مدورة قد خالطها الشیب و قد خضبت بالوسمة سر مطهر سلطان مظلومان امام حسین علیه السلام را دیدم با كمال هیبت و عظمت نور سبحانی و ضیاء صمدانی از صورت شعشعانی حضرت لمعان می زد محاسن گردی داشت كه بعضی از موهای محاسنش سفید شده بود آثار خضاب رنگ بر محاسن مباركش بود ادعج العینین ازج الحاجبین واضح الجبینین اقنی الأنف متبسما الی السمآء شاخصا


ببصره نحو الأفق بالمعاینة رسول خدا صلی الله علیه و آله ادعج العینین بود یعنی سیاهی چشمان حضرت در كمال سیاهی بود گوشه چشم نظر به افق آسمان می نمود گوئیا دو ستاره ی آسمان سرند و یا دو شمع گریان سحرند دیگر آنكه ازج الحاجبین بود یعنی دو هلال قیرگون ابروانش از هم جدا بود پیوسته نبود بلكه پیوسته مانند هلال انگشت نمای عالمی بود واضح الجبین بود پیشانی كشیده داشت نمودار لوح المحفوظ اقنی الأنف یعنی دماغ مباركش برآمدگی در بالا و خمیدگی در وسط داشت متبسما الی السمآ لب لعل درخشانش كه رشگ عقیق بدخشان بود متبسم و خندان بود و الریح یلعب بلحیته یمینا و شمالا با این شكوه و جلال سر خامس آل عبا علیه السلام بر نیزه بود باد كه می وزید محاسن مبارك آقا را گاه به یمین و گاه یسار حركت می داد كانه ابوه امیرالمؤمنین علیه السلام امیرمؤمنان علیه السلام هم به همین شكل و شمایل بود پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله هم به همین هیئت بود و نیزه دار سر مطهر آقا عمر بن منذر همدانی نام داشت

مرحوم طریحی در منتخب می نویسد:

سهل گفت: چون سر منور سلطان مظلومان را به آن وضع بر نیزه دیدم طاقت و تاب از دستم رفت نتوانستم خودداری كنم فلطمت علی وجهی و قطعت اطماری دو دستی بر صورت خود زدم و گریبان دریدم جامه بر خود پاره كردم صدا بگریه و ناله بلند كردم گفتم آه واحزناه للأبدان السلیبة النازخة عن الأوطان المدفونة بلا اكفان واحزناه علی الخدا التریب و الشیب الخضیب ای آه واویلاه از این ریش خون آلود آه وامصیبتاه از این صورت غبارآلود واكرباه از آن بدنهای در بیابان افتاده بی غسل و كفن مانده آه یا رسول الله كجائی سر پسرت حسین علیه السلام را ببینی كه یطاف فی الأسواق و بناتك مشهورات اعلی النیاق مشققات الذیول و الازیاق ینطر الیهم شرار الفساق ای پیغمبر خدا كاش می بودی و میدیدی دخترانت را چطور بر شتران و ناقه های عریان نشانده اند همه با لباسهای پاره و


گریبانهای دریده سربرهنه مردم نظاره گر تماشای دخترانرا می كنند این علی ابن ابیطالب كجاست آن امیر بدر و حنین كه پاره های جگر خود را در میان دشمن خوار ببیند ثم بكیت و بكی لبكائی كل من سمع بعد از این سخنان عنان گریه را رها كردم هر كه سخنان مرا شنید بگریه افتاد و لیكن از بس كه جمعیت بود كسی بر من برنخورد همه مشغول فرح و عیش و سرور و نشاط خود بودند و صدای خود را بلند داشته.

سهل گوید: بعد از رفتن و گذشت سرها دیدم قافله اسیران آمدند از جلو من گذشتند اذا بنسوة علی الأقطاب بغیر و طاء و لا ستر همه بر شتران بی جهاز سوار بی ستر و چادر و قائلة منهن تقول وامحمداه یكی می گفت وامحمداه دیگری می گفت واعلیاه یكی وااخاه یكی واسیداه یكی پدر پدر می گفت دیگری می گفت یا رسول الله بناتك كانهن اساری الیهود و النصاری دخترانت را مانند اسیران یهود و نصاری اسیر كرده اند دیگری می گفت ای جد بزرگوار سر از قبر بیرون آر و بر كوچك و بزرگ ما نظاره كن كه حسین علیه السلام تو مذبوح من القفا مهتوك الخباء عریان بلارداء مانده دیگری می گفت واحزناه لما اصابنا اهل البیت یا رسول الله بفریاد ما برس رسوا شدیم.

سهل گوید: همینكه محمل علیا مكرمه ام كلثوم كبری زینب سلام الله علیها آمد بگذرد فتعلقت بقائمة المحمل من خود را به محمل آن مخدره رساندم گوشه ی محمل را گرفتم و گفتم السلام علیكم یا اهل بیت محمد و رحمة الله و بركاته.

آن مخدره جواب سلام مرا باز داد و فرمود: یا عبدالله كیستی در این شهر كه بر ما سلام می كنی كه غیر از تو كسی بما سلام نكرد بلكه دشنام داد!؟ عرض كردم یا سیدتی ای خاتون منم سهل شهرزوری كه خدمت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله رسیده و ادراك صحبت آن حضرت كرده ام.

چون علیا مكرمه دانست كه من از دوستانم فرمود یا سهل الا تری ما قد صنع بنا


می بینی كه این قوم بما چه كردند برادرم را كشتند و سبینا كالسبی العبید و الاماء ماها را مانند كنیزان و غلامان اسیر كردند به این شتران برهنه بی جهاز نشانده چنانچه می بینی؟

من عرض كردم بخدا كه بر رسول خدا گرانست اسیری و خواری شما آیا بمن فرمایشی داری؟

فرمود اشفع لنا عند صاحب المحمل از این كجاوه كش درخواست كن كه محملهای ما را عقب نگاه دارند سرها را پیش ببرند تا مردم بنظاره سرها مشغول شوند و این پرده گیان را كمتر نظاره كنند فقد حزینا من كثرة النظر الینا بس كه مردم نظاره گر بما تماشا كردند ما رسوا شدیم.

من عرض كردم بچشم رفیقی همراه داشتم نصرانی بود باتفاق او رفتیم بنزد نیزه دار از او درخواست نمودیم كه چنین كن، از من نپذیرفت و مرا دشنام داد و با كعب نیزه دور كرد آن رفیق نصرانی چشمش كه به سر مطهر امام افتاد چشم بصیرتش باز شد جذبه ی نور الهی و عنایت نامتناهی بر دل نصرانی تابید بگوش خود شنید كه سر بریده قرائت می كند و می فرماید و لا تحسبن الذین غافلا عما یعمل الظالمون الایه فادركته السعادة توفیق یار و سعادت مددكار نصرانی شد و هو متقلد سیفا تحت ثیابه شمشیر خونفشان در زیر لباس بر كمر بسته بود همین كه مظلومی عیال و حقیقت خامس آل عبا را دید بصوت بلند گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ثم انتضی سیفه و شد علی القوم بعد شمشیر خود را برهنه كرد و با آن تیغ خونفشان بر شامیان حمله كرد با دیده ی گریان اشگ ریزان جمعی را به نیران فرستاد و نیز جماعتی را مجروح ساخت و می گفت روی شما سیاه باشد این اجر رسول خدا بود و مردم بر سر وی هجوم آوردند دستگیرش كردند پس از زخم های منكر در زیر پای شتر اسیران سرش را بریدند و از برای كشته شدن او اظهار فرح می كردند




چه خوش باشد كه اندر كوی دلدار

فشانم جان سر اندازم بپایش



ام كلثوم سلام الله علیها پرسید چه خبر است؟

عرضه داشتند: نصرانی از دیدن حال زار شما و سر خونبار حضرت سید الشهداء علیه السلام منقلب شده اسلام آورد بعد از كلمه ی شهادت در پای شتر اسیران به شهادت رسید دختر علی علیه السلام گریه كرد فرمود ان النصاری یحتشمون لدین الأسلام و امه محمد یقتلون اولاده ای بی مروت مردم نصرانیها حمایت از دین اسلام می كنند لیكن امت محمد صلی الله علیه و آله پسر پیغمبر خود را می كشند و عیال او را اسیر می كنند پس آن مخدره از سوز دل می گفت یا رسول الله انظر الی بناتك بارزات حاسرات مرملات باكیات لاطمات نادبات یا رسول الله قتل المحامی و النصیر و لا محامی لنا ای رسول مختار نصرانی حال ما را دید دلش سوخت به یاری ما جانفشانی كرد آخر ما دختران توایم كه بی پرده و سر و پا برهنه ایم دخترها یتیم شدند زنها بیوه ماندند همه بر سر زنان و سینه كوبانند ناصری ندارند مرد و مددكاری ندارند یا لیت فاطمه علیهاالسلام ما را به این حالت می دید كه به چه مصیبت دچار و به چه بلیت گرفتار شده ایم.